نی نی نازم

بیست و پنج هفته و یک روز

نی نی نازم ، پسمل گلم بیست و پنج هفته و یک روز... بیست و پنج هفته و یک روز از اولین روز بودن تو ... الهی که مامان خوشگلم همه دنیا به روت بخنده و هر روزت شادتر از روز قبل باشه ... الهی که غم با دلت بیگانه باشه و اخم با صورتت ... الهی که مامان خوشگلم ، کرور کرور خوبی سمتت روونه شه و هرچی شادیه سهمت شه از این دنیا ... امروز سه شنبه اس و اولین روز از یه هفته جدید ... الهی دورت بگردم نازنینم  ... مبارک باشه امروز و هرروز زندگیت ...کنار همه اعضای خونواده ... کنار مامان بزرگا و بابا بزرگا ... کنار دایی و عمه و عمو جونی ... ایشالا که همه همیشه سالم و شاد باشن کنار پسمل نازنازی گلم
30 مهر 1392

اولین شب دو نفره و نصفی تو کلبه جدید عشقمون

عسلم ؛ امروز دقیقاً 24 هفته و سه روز میگذره از روزی که شما تو دل مامانی جا خوش کردی ... و به جرأت میتونم بگم این 24 هفته و سه روز بهترین روزهای عمر من بوده و هستن... هرچند تو این مدت خیلی وقتها از لطف خدا غافل شدم و برای اومدنت و سلامتیت نگران شدم ... غافل از اینکه خدایی که تو رو به من سپرده و من رو اینجور غرق نعمت خودش کرده ، و شرمنده این همه نعمتش ، جایی بالاتر از همه دستها با دستهای مهربونش شما رو بغل کرده تا در نهایت سلامت به من برسونه ... مامان خوشگلم ، قندعسلم من و بابایی از هیچ تلاشی برای اومدنت دریغ نمیکنیم ، از هیچ تلاشی برای اومدنت کم نمیذاریم ... راستی دیشب بابایی با هزار هزار عشق تخت و وسایل خونه رو برای آخرین بار مرتب ...
25 مهر 1392

عشق مادر

سلام مامان گلم ... سلام عشق خوشگلم ... سلام تنها نشونه زندگی تو وجودم ... سلام و صدسلام هزار برابر اون سلامای خوشگل هم از طرف بابایی مهربون ... نازنینم ... دیروز ساعت دوازده و نیم مطب دکتر معینی وقت داشتم و به عشق دیدن تو ساعت یازده رسیدم مطب ... مثل همیشه آقای دکتر گفت شما پسر گلم مصمم و سالم و سرحال ، منتظری که سر موقعش بیای به دنیا ... به این دنیای قشنگ و رنگی ... دیروز بابایی تو ترافیک مدرس داشت میگفت ، پسرم داره از بهترین زندگی جدا میشه و میاد اینجا ... الان پیش خداس ، روحش پاکه و خدای مهربون از روح خودش دمیده تو وجودش و همه چی براش مهیاس ... ولی من به بابایی مهربون شما گفتم الان پسرمون یه آقاس ، قبلش تو عالم زر منتظر ...
17 مهر 1392

من ، تو ، بابایی و حس خوشبختی

نانازی مامان سلام ... نمیدونم چرا این روزها اینقدر احساس خوشبختی میکنم ... شاید اولین و آخرین دلیلش بودن توست در وجود من ... توئی که وقتی همراهم هستی دیگر تنها نیستم ، و من این افتخار را دارم که تو را همراه هر لحظه خود داشته باشم ... و افتخاری که بابایی با تموم عشقی که به تو داره ازش محرومه و مجبوره که تورو به من بسپاره و بره سر کار و هی زنگ بزنه ازم در موردت بپرسه و سفارش کنه که چی بخورم و چی نخورم که تو به مواد مغذی که لازم داری برسی .... مامانی من ، وجود تو وجودم را سرشار از خوشبختی کرده ، سرشار از نشاط ، سرشار از حسهای خوب ... از وقتی به زندگی دونفره ما وارد شدی تغییرات مثبت و خوبی رو تو زندگیمون تجربه کردیم ... در مورد تمو...
13 مهر 1392

بیست و دو هفته و یک روز

الهی مامانی هزار ساله بشی ... ایشالا همیشه از هرچیزی بهترینش نصیبت بشه ، که دعای همیشگی من و بابایی در حقت همینه ... بابایی همه اش میگه ایشالا پسرم همیشه خوشبخت و موفق باشه .... الهـــــــــــــــــــــی آمین مامان قشنگم ... راستی بیست و دو هفته و یک روزگیت مبارک نانازی من ... امروز سه شنبه اس و باز هم برای من قشنگترین روز هفته .... امروز پسر گلم تو دل مامانش هفته بیست و دوم زندگیش رو شروع کرده به سلامتی ... خدایا به حق همه مقدساتت از این موجود مقدس تو دل من مراقبت کن .... خدایا این بزرگترین و ناب ترین هدیه ای است که به من و همسر گلم عنایت کردی ... به عظمتت و عصمتت قسم که از این هدیه الهی به بهترین نحو مراقبت کن ... آمیــــ...
9 مهر 1392

خونه جدید ما

عشق من ، ماه من ، امید من ، ای تموم زندگی من سلام پسر نانازی و خوشگلم ، دیگه کار به جایی رسیده که من و بابایی داریم برای اومدن لحظه شماری میکنیم ... هنوز خونه مامان جون هستیم و کم کم داریم مقدمات رفتن به خونه رو آماده میکنیم ... این چند روزه همش مشغول جابجا کردن اثاثای خونه بودیم .... روز جمعه بابای بابایی اومد که تخت ما رو وصل کنه که نتونست و لوسترهای هال رو آویزون کرد ، و بعد با کمک دایی اثاثارو پخش کردن تو اتاقا ... من و مامان جون هم کابینتارو مرتب کردیم ... دیروز هم خاله شمسی ( خاله من ) اومده بود کمک ، و با اینکه دستش رو تازه از گچ آورده بود بیرون و حرکت نداشت کلی کمک کرد و خونه رو مرتب کرد ... این روزا تلاش همه به اینه که ی...
7 مهر 1392

تکون میخوری مامانم یا من توهم زدم !!!!

امروز از صبح حس میکنم هی نی نی نازم داره تو دلم وول وول میخوره ، نمیدونم این احساس در پی انتظار وصف ناپذیر منه یا نه واقعیه ... بهرحال با اون انتظار من خیلی فرق میکنه ، آخه مامانی من انتظار داشتم پسر پهلوونم یه جوری خودشو تکون بده که وقتی دست میذارم رو دلم حسش کنم ، که البته و صدالبته اونجوری نیست ، ولی امیدوارم می کنه که تو همین روزا هرچی قویتر احساسش میکنم ... بهرحال عشق من ، پسر نازنینم ، اگه احساس من باشه ، اولین تکون خوردنات مبارکت باشه گلم .....
1 مهر 1392

عاشقتم مامان گلم

امروز آخرین روز از هفته بیستم نی نی نازمه ، امروز شما دقیقاً بیست هفته و هفت روزه که تو دل مامان جا خوش کردی ... الهی من فدای اون دست و پاهای کوچولت بشم که برای لمسشون لحظه هارو میشمرم ... مامانی فردا سه شنبه اس و اولین روز از هفته بیست و یک شما ... اگه خدا بخواد و همه چی خوب پیش بره دلم میخواد دقیقاً چهار ماه دیگه همین روزا صورت گلت رو ببینم و ببوسم ... نانازی من دلم برای دیدنت بی قراره ... الهی که خدا به همه اونهایی که دلشون میخواد این روزها رو تجربه کنن توفیق بده و نصیبشون کنه ... تو هم از تو دل مامانی دعا کن براشون پسرم ... پسر خوب و مهربونم ، پسر آقای من  مامانی عاشقته  ...
1 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد